جريان روانشناسي مدرن در يكصد سال اخير شامل چهار « موج » بوده است .
« موج اوّل » روانشناسي ، نگرش « روانكاوانه» بود . اين جريان ، توسط « زيگموند فرويد » ، عصب شناس اتريشي ، پايه گذاري شد و با كارهاي بزرگان ديگري همچون آدلر ، يونگ ، هورناي ، فروم ، الكساندر و …گسترش پيدا كرد . اساس تئوري روانكاوي بر نقش سائق ها بر رفتار انسان بود . « ارگانيسم » تمايل به ارضاء « سائق ها » ( معادل ذهني غرائز ) دارد و «تمدن » ارضاء « سائق ها» را محدود ميكند . در كشمكش بين نياز « ارگانيسم » به ارضاء و نياز تمدن به اطفاء غرايز ، فرايند « سركوبي» و انواع « مكانيزم هاي دفاعي» شكل ميگيرند تا تعادلي بين «ارضاء» و « اطفاء » ايجاد كنند . هر چه اين فرآيند ، « ناآگاهانه تر » باشد ، الگوي زندگي فرد ، بيشتر با كشمكش دروني، اضطراب يا سبك زندگي تكراري ، كليشه اي و غيرقابل انعطافهمراه خواهد بود و هر چه اين فرآيند « آگاهانه تر » باشد ، رفتار فرد پخته تر و با انعطاف بيشتر همراه خواهد بود . بنابراين هدف روانكاوي به آگاهي آوردن ريشههاي ناخودآگاه رفتار است.
« موج دوم » روانشناسي ، « رفتار گرايي» است كه توسط دانشمنداني همچون پاولف ، واتسون ، و لپه و اسكينر پايه گذاري شد .
اساس اين تئوري ، اين است كه ذهن يك دستگاه « يادگيري» است و پاية رفتارها و احساسات ، مشاهدات ما و اطلاعاتي هستند كه در ذهن ما ثبت ميشوند . براين اساس ، ذهن ما توسط اطلاعاتي كه از محيط دريافت كردهايم «برنامه ريزي » شده است و درمان ، مشتمل است بر ايجاد تجربيات جديدي براي مراجع كه منجر به «زدودن » برنامه هاي قبلی و ثبت اطلاعات جديد گردد . بعدها ، جزء شناختي(تفسير ذهن از تجربيات ) توسط دانشمنداني چون اليس و بك بيشتر مورد توجه قرار گرفت و درمان رفتاري تبديل به درمان شناختي –رفتاري شد .
موج سوم روانشناسي ، موج « وجودي » است.در اين موج جنبة فلسفي روانشناسي بيشتر مدنظر قرار گرفت و موضوعاتي همچون جايگاه انسان در هستي ، معناي زندگي و جبر و انتخاب مورد توجه قرار گرفتند . بزرگاني همچون ژان پل سارتر ، ويكتور فرانكل و آبراهام مازلو در شكلگيري اين جريان نقش مهمي داشتند . گرچه به ظاهر ، اين موج ، ارائه كننده روش هاي درماني خاصي نبود ، انديشة « وجودي » باعث شكلگيري جريانات درماني قابل توجه در جوامع شد كه بهترين نمونة آن « گروههاي خودياري» هستند كه ميليونها نفر در سطح جهان با عضويت و مشاركت در آنها فرآيند درمان را ميگذرانند.
روانشناسي فرافردي : موج چهارم
روانشناسي فرافردي را ، موج چهارم روانشناسي معرفي ميكنند . شايد « كارل گوستاو يونگ » ، روانكاو سوئيسي و پايه گذار روانشناسي تحليلي با وارد كردن مفهوم « ناخودآگاه جمعي» به نحوي ، در دل موج اول روانشناسي ، بذر چهارمين موج روانشناسي را كاشت .
مفهوم « فرافردي » در اين نامگذاري بر اين باور تاكيد دارد كه « آگاهي » يك « كيفيت فردي » نيست كه تنها براساس اطلاعاتي كه يك « فرد » از محيط ميگيرد شكل يابد، بلكه « آگاهي » يك « كيفيت جهاني » است كه تغيير آگاهي هر فرد ، خواه ناخواه، بر سطح و محتواي آگاهي كلية افراد تاثير گذار است . « انتخاب هاي ما » بر « شعور جهاني » مؤثرند و متقابلا” « شعور جهاني » نيز براي ما « فضاهاي انتخاب گسترده تري » فراهم ميكند كه منجر به « عميقتر شدن آگاهي ما » ميگردد .
بنابراين ، براي ايجاد يك تغيير در جهان و ساختن يك جهان نو ، تغيير يافتن «من» يك كليد موثر است . همانطور كه مهاتما گاندي ميگويد : « ما نيامدهايم كه جهان را تغيير دهيم ، ما آمدهايم كه « خود » آن تغييري باشيم كه فكر ميكنيم جهان به آن نياز دارد »
دیدگاهتان را بنویسید