درمان شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی
در افسردگی و آسیب های روحی مزمن
افسردگی یک معزل جهانی است که حدود 5% از جمعیت جهان را مبتلا کرده است. این مشکل فقط به کشورهای ثروتمند محدود نمیشود بلکه در کشورهایی با درآمد بالا و متوسطِ رو به پایین نیز دیده میشود که کمتر از 25% از این افراد به درمانهای موثر دسترسی دارند[1]. عمده ترین دلیلی که افسردگی را به بزرگترین معزل جهانی تبدیل کرده شیوع آن در جوانی و اوایل دوره بزرگسالی است و پس از این دوره احتمال عود آن زیاد است. (50% بعد از اولین عود افسردگی و 70 الی 80 %در عودهای بعدی). معمولترین درمان افسردگی استفاده از داروهای ضد افسردگی است اما با اتمام دوره درمان خطر بروز دوره دیگری از افسردگی به سطح قبل از شروع درمان برمیگردد[2].
افسردگی و مشکل مزمن بودن
افسردگی عمده زمانی تشخیص داده میشود که تعدادی از علائم به صورت همزمان در فرد مشاهده شوند. این علائم معمولا ظرف دو هفته به چنان شدتی اتفاق میافتند که باعث اختلال در عملکردهای طبیعی فرد میشوند. این بدین معناست که در این مدت فرد هردو علامت اصلی افسردگی– خلق و خوی گرفته و احساس بی علاقگی – یا یکی از آنها را تجربه میکند همچنین حداقل چهار مورد از علایم فرعی افسردگی مثل تغییر در الگوی خوراک، تغییرات خواب، اضطراب یا احساس عقب افتادگی، احساس گناه، مشکلات تمرکزی، خستگی، افکار مربوط به خودکشی یا خودکشی واقعی نیز اتفاق میافتد. البته به طور متداول دوره افسردگی دو هفته طول نمیکشد، در حالت عادی این دوره بین 6 تا 9 ماه زمان میبرد. علاوه بر این افسردگی نه تنها عود کننده است بلکه خطر عود آن با افزایش موقعیتهای ناراحت کننده برای فرد افزایش مییابد و لازم است که در زندگی روزمره وقایع آسیبزای کمتری برای تحریک بروز آن اتفاق بیفتد[3]. بررسیهای 15 ساله در افرادی که افسردگی آنها عود کرده است تنها چند سالی است که به نتایج قابل تحلیلی دست پیدا کرده است. جود و همکاران (2008)، در بررسیهای دراز مدتی که بر روی بیماران انستیتوی ملی بهداشت و روان (NIMH) در بخش همکاریهای آزمایشگاهی مربوط به مطالعات افسردگی (CDS) انجام دادند دریافتند که طی یک دوره 15 ساله افرادی که دارای سابقه افسردگی بودند این ناتوانی را در بیش از 50 % ماهها تجربه کردهاند، علائم متوسط در 20% ماهها و علائم خیلی شدید در 10% از ماهها تجربه شد. بخصوص پس از دورههای عود شدید برخی از علائم در فرد ماندگار میشدند[4]. حدود 20% از تمام مراجعان با بیماری افسردگی طبق تعریف سیستمهای طبقه بندی کنونی از افسردگی مزمن رنج میبرند یعنی دورهای از افسردگی که بیش از دو سال ادامه داشته باشد. (حدود 47% از مراجعان تحت درمان سیستمی قرار گرفتهاند). میزان شیوع افسردگی مزمن به تنهایی در بزرگسالان کشورهای غربی حدود 3% گزارش شده است که اگر به این تعریف علایم مادام العمر را نیز بیفزاییم به این نتیجه میرسیم که میزان شیوع افسردگی مزمن در بزرگسالان احتمالا از 3% بیشتر است. دورههای مزمن معمولا در سنین پایین شروع میشوند و به صورت یک مکانیسم روانی در فرد تداوم مییابند، که تداوم این علایم با گذشت زمان به طور فزایندهای به یک عادت رفتاری در فرد تبدیل میشود و تاثیر شدیدی بر کیفیت زندگی وی خواهد داشت. به همین دلیل است که در زمان آغاز دوره مزمن چنین اختلالی در فرد، آنها از درمانهای توصیه شده کمتر استقبال میکنند. متاآنالیز[5]های اخیر در مورد روان درمانی افسردگیهای مزمن شامل 16 مورد مطالعاتی بود که ضریب تاثیر درمانهای تعمیمی قبل و بعد از درمان عدد خیلی کوچکی معادل 23/0d= بود[6] ، فقط یک درمان تعمیمی در کنترل افسردگیِ مزمن اثرات بهتری را به دنبال داشت[7]. اگرچه این علائم میتوانند با توجه به پیکر بندیهای دورهای خاص ِ خود متفاوت باشند اما تحقیقات اخیر نشان دادهاند که شکلهای مزمن افسردگی با توجه به طیف گسترده متغیرهای جمعیتی، بالینی، روانی، اجتماعی، سابقه خانوادگی و نوع پاسخ فرد به درمان میتوانند تا حد زیادی همگن باشند اما در عین حال برخی از مولفههای اصلی اشکال اپیزودیک این اختلال با یکدیگر متفاوت هستند. عوامل دخیل در اینکه آیا افسردگی به این شکل ادامه مییابد یا درمان میشود کدام هستند؟
دورههای مزمن معمولا با افزایش بیخوابی شناسایی میشوند. یافتههای بیشتر نشان دادهاند که نرخ خوشهبندی در این حالت بر اساس علائم بروز کرده در طول کل دوره عمر شخص محاسبه میشوند (با در نظر گرفتن علائم باقیمانده از دورههای عود و علائمی که در آستانه ایجاد دوره عود بودهاند) نه بر اساس 5 گروه طبقه بندی شده DSM که در حال حاضر مورد استفاده است. علاوه بر این در تحقیقات انجام شده اثبات شده است که همواره افسردگی مزمن با آسیب پذیری خلقیِ بالا مانند افزایش سطح روان نژندی و افزایش گرایش به تاثیرات منفی همراه است[8]. نکته آخر، و بخش جالب این فصل، دورهای بودن افسردگی با افزایش حس غم و بدبختی در فرد همراه است[9].
با این حال برای پیشبرد درمان، ارتباط این عوامل نیز با یکدیگر محدود است و تغییر دادن آنها نیز ممکن نیست. بنابراین سوال اینست که: آیا میتوانیم تشخیص دهیم که تغییرات دراز مدت در اثر افسردگی در فردی با سابقه تروما و آسیب روحی منجر به بروز چه علائمی میشود چون چنین تغییراتی در صورت تداوم باعث افزایش خطر افسردگی میشود و در صورتیکه افسردگی اتفاق بیفتد این تغییرات تبدیل به بخشی از حالات روحی و عادات شخصی فرد میگردد. برای پاسخ به چنین سوالی میتوانیم از متغیر حافظه بیش کلیگرا استفاده کنیم.
ذهن آگاهی چطور کمک میکند؟
یکی از موارد متمایز در مورد ذهن آگاهی اینست که آموزش ذهنیای برای فرد فراهم میکند که در نتیجه آن توجه ذهن به حواشی مسایل و نشخوارهای فکری کمتر میشود، عکس العملهای اجتنابی را در فرد کاهش میدهد و در عین حال کنترل اجرایی فرد را بیشتر میکند. در نتیجه انتظار داریم آموزشهای ذهن آگاهی باعث کاهش علائم حافظه بیش کلیگرا و در نتیجه کاهش آسیبپذیری پنهان در فرد شود. ویلیام، تیزدل، سگال و سولزبی (2000)، به این نتیجه رسیدند که در مقایسه با گروههایی که درمانهای معمول را دریافت میکنند (TAU) درگروههای مبتنی بر ذهن آگاهی (MBCT) کاهش حافظه بیش کلیگرا در فرد دیده شده است. این مهم توسط هیرن، ون بروک و فیلیپوت نیز تایید شده است (2009). آنها خاطرات خاصی را قبل و بعد از آموزش ذهن آگاهی به فرد مورد بررسی قرار دادند، در گروه کنترل تفاوت معناداری دیده نشد اما تغییرات زیادی در زمینه کاهش حافظه بیش کلیگرا در گروه درمان مبتنی بر ذهن آگاهی (MBCT) دیده شد.
روشهای مبتنی بر ذهن آگاهی در ابتدا برای پیشگیری از عود بیماری طراحی شده بودند و به افرادی با زمینه افسردگی اپیزودیک و دورهای پیشنهاد میشدند تا در فواصل بین این اپیزودهای عود بیماری از آن استفاده کنند. در اینگونه موارد استفاده از ذهن آگاهی بسیار موفق بود: در 6 نمونه آزمایشی تصادفی با تعداد کل 593 داده نتیجه به این صورت بود که ذهن آگاهی در پیشگیری از عود بیماری در مُراجعینی که دورههای مکرر این اختلال را تجربه میکردند، بسیار کارامد بود و به طور متوسط 44 % خطر افسردگی را در فرد کاهش داد حتی بکار گیری آن در دو مورد از این نمونه های آزمایشی با داروهای ضد افسردگی برابری کرد[10].
با در نظر گرفتن علائم موجود و این واقعیت که علائم مزمن اغلب در ایجاد انگیزه کلی برای هر عملی در فرد مشکل ایجاد میکنند احتمالا بکارگیری هر درمان جدیدی نیاز به ترکیب تمرینات فشرده مراقبههای ذهن آگاهی با عناصر جدیدی مانند تکنیکهای فعالسازی رفتاری دارد (با هدف کاهش علائم در مراحل اولیه درمان). مداخلات فعالسازی رفتاری به مُراجع کمک میکند که زندگیش را از طریق استراتژیهای فعالسازی متمرکز پیش ببرد، مانند فعالیت برنامه ریزی و نظارت، که به طور سیستماتیک باعث کاهش تمایل در بروز رفتارهای اجتنابی در فرد میشود[11].
آموزش دهندگان مراقبه باید «نقشه درست مسیر» را بدانند تا در هر زمانی در صورت نیاز بتوانند ماهیت تصویر سازیهای آسیبزا بویژه خاطرات آسیب زا که مزاحم تر هستند را توضیح دهند: 1) پراکندهتر هستند. 2) در حافظه به خوبی یکپارچه نیستند. 3) در پاسخ به محرکهایی که شناسایی آنها دشوار است رخ میدهند.
علاوه بر این خاطرات آسیبزا علاوه بر فلش بک ، فلش فوروارد (به زمان آینده اندیشیدن) را نیز بوجود میآورند به خصوص اگر در فرد تمایلات مربوط به خودکشی یا رفتارهای مرتبط با آن وجود داشته باشد[12]. در نهایت این تصویر سازیهای آسیبزا منجر به بروز افکار و احساسات منفی قوی میشوند که در آن فرد به صورت شدیدی احساس ضربه عاطفی کرده و تصور میکند که هیچ چیز تغییر نخواهد کرد (شکل1-6).
آموزش دهندگان مراقبه میتوانند به طرق گوناگون به چنین اشخاصی کمک کنند مثلا تشویق به انعطاف پذیری بیشتر، با تاکید بر امکان دور و نزدیک شدن ذهنی به تصاویر پریشان کننده، زبان بدن، توجه به احساسات بدن و تنفس، تاکید بر نقش مهربانی و دلسوزی چه در پیشروی چه در مرور خاطرات.
نویسنده: دکتر الهام پورافروز
[1] Mathers, Boerma, & Ma Fat, 2008
[2] Geddes et al., 2003
[3] for an overview, see Tennant, 2002
[4]Kennedy, Abbott, & Paykel, 2004
[5] متاآنالیز عبارت است از ترکیب دادهها و نتایج بدست آمده از یک مرور سیستماتیک با بهرهگیری از روشهای آماری.
[6] Cuijpers et al., 2010
[7] Keller et al., 2000
[8] Klein, 2010
[9] Lizardi et al., 1995
[10] Piet & Hougaard, 2011
[11] Dimidjian & Davis, 2009
[12] Holmes, Crane, Fennell, & Williams, 2007; Crane, Shah, Barnhofer, & Holmes, 2012
[13] Orbach, Mikulincer, Gilboa-Schechtman, and Sirota (2003).
دیدگاهتان را بنویسید